به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمیدونه
نه همدرد و هم اوایی کس با من نمی خونه
از این سر گشتگی بیزارم وبیزار
و هر دانه برفی به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده
به دل گفتم تو هم همرنگ مایی
خیال کردم تو هم در وادی عشق اسیر حسرت و رنج و بلایی
ندونستم تو بی مهر و وفایی