اسیر خلوت

 

بلبلی رانرگسی با خواری از پیشش براند

بیدل بیچاره را بر آتش هجران نشاند

 

 

بلبل بیچاره از عشقش پریشان گشت باز

نرگس زیبا ز سوز نغمه اش حیران بماند

 

بلبلی رانرگسی با خواری از پیشش براند

بیدل بچاره را بر آتش هجران نشاند

 

 

بلبل بیچاره از عشقش پریشان گشت باز

نرگس زیبا ز سوز نغمه اش حیران بماند

 

 

گفت آخر گریه ات چیست ؟معنا باز گو

در میان ناله ها او نوحه ای این گونه خواند:

 

 

دلبرا از درد ما بیچارگان داری حذر

خود نمی دانی مگر عشقت مرا این سو کشاند

 

 

من اسیر خلوت خود بودم و در گوشه ای

دست مهرت در بزد من را  ز تنهایی رهاند

 

 

برقی از چشمان مستت خرمن جان را بسوخت

مست شد دل از دو دیده در غمت خون ها فشاند

 

 

چون سر لطف آمدی جانم فدایت گوش کن

عشق عاشق را به این صحرای بی پایان کشاند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.