داستان دل یک کودک♥ ♥ ♥ ♥

 

شبی در نهان خانه ی دل غرق بود...بر یار نامه ای می نوشت.میزبان بود و او میهمان دلش.


نوای تار ، روحش را پرواز  و دلش را شستشو می داد.


حزنی زیبا  و پرواز گونه بر قلبش می نشاند که با حزن مسائل روزگار تفاوتی عجیب داشت.

ادامه مطلب ...

داستان عاشقانه بسیار غمگین

 شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
ادامه مطلب ...