ببر با خود منو شاید رها شــم
از این دنیای بی نام و نشونــه
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
لبخند زدن حتی اگر پرهایت بسته باشد
حتی اگر بخاطر ناگفته ها ساز
حنجره ات کوک نباشد
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥