تنهای عاشق

رفیــق لحظه های عاشقــونـه 

 ببر با خود منـو از این زمونـه 


ببر با خود منو شاید رها شــم 


از این دنیای بی نام و نشونــه

ادامه مطلب ...

از این شبهای بی پایان چه می خواهی

 از این شب های بی پایان،

چه می خواهم به جز باران


که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم

نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم

ادامه مطلب ...

لبخند

 چه زیباست بر سپید و سیاه روزگار

لبخند زدن حتی اگر پرهایت بسته باشد


حتی اگر بخاطر ناگفته ها ساز

حنجره ات کوک نباشد

ادامه مطلب ...

تنگ غروب

 

یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس 

بانگی بر آورم ز دل خسته ی یک نفس 


 تنگ غروب و هول بیابان و راه دور 

نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس 

ادامه مطلب ...

گریز و درد ♥ ♥

 رفتم ، مرا ببخش و نگو او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

ادامه مطلب ...