آخر از این همه دلگیری و غم میمیرم
پـرم از رنج و شکستن، دل خوش سیری چند
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم
آخر از این همه دلگیری و غم میمیرم
پـرم از رنج و شکستن، دل خوش سیری چند
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
هرکه آمد دل تنهای مرا زخمی کرد
بی سبب نیست که روی از همه کس میگیرم
تلخی زخم زبان و غم بیمهریها
اینچنین کرده در آیینه هستی پیرم
بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه
روزگاریست که چون سایهای بی تصویرم
دلم آنقدر گرفته است خدا میداند
دیگر از دست دلم هم بخدا دلگیرم