خاطره ها

 

در دلم آشوبی است

بی گمان هیچ نمانده در دل،


خاطره یا که نشان و اثری از یارم

در پی اش خواهم رفت،

 

در دلم آشوبی است

بی گمان هیچ نمانده در دل،


خاطره یا که نشان و اثری از یارم

در پی اش خواهم رفت،


سایه به سایه تا اوج ،

تا عشق تا مرز جنون،تا به احساس قشنگِ « بودن »


تا به آواز خوش ثانیه ها،

تا به یک بوسه کنار قفس تنهایی


تا نگاهی آرام،

تا به یک لحظه سکوت،


و خدا حافظی نمناکش

تا به یک بغض که در مرز گلو می شکند،


تا بدان لحظه که شاید،

غریبانه نشینم به عزای دل خویش


که چرا وقتی رفت

"پاسبان ها همه شاعر بودند" ؟


بی گمان یاد ندارم که شکستم عهدی،

و چرا عهد شکست ♥ ♥ ♥ ♥

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.